و قطعا درس روزِِ ما این نبود که آفتاب‌ مهتاب رو نبینید تا شوهر پولدارِ ماشین‌دار پیدا کنید و توی هلند عروسی بگیرید.

وقتی "خانمِ دماغ عمل‌کرده مو شرابی" برای بار دوم از کنارمان رد می‌شد، ما در عمیق‌ترین قسمت بحث‌هایمان بودیم. آن‌جا که من دست‌هایم را با شعاع کل بازو و ساعدم دوران می‌دهم، صدایم را بیشتر از حد لزوم بالا می‌برم و "شین" گفتن‌هایم صدای سوت می‌دهند. احتمالا برای همین بود که، وقتی جلویمان ایستاد و نگاهمان کرد، چند ثانیه طولانی طول کشید تا توجهمان را جلب کند. "خانمِ دماغ عمل‌کرده مو شرابی"، یک نگاه از جوراب‌های بلندمان تا موهایمان انداخت، و گفت:
- "شماها معلومه از خانواده‌های خوبی هستین."

وقتی کسی با تعریف از شما بحثی را شروع می‌کند، مطمئن باشید که هدف اصلیش کوبیدن و انتقاد از شماست. شیوه تعریف از طرف مقابل دهان طرف را می‌بندد و فرصتِ مخالفت به او نمی‌دهد. آخر چه کسی عصبانی پاسخ می‌دهد: " نه خانوم، ما اصلا هم از خانواده‌های خوبی نیستیم." ؟

 به‌هر‌حال، "خانمِ دماغ عمل‌کرده مو شرابی" نیاز نبود روی ما از این روش استفاده کند. ما در ابتدا حیرت‌زده تر از آن بودیم که مخالفت کنیم و پس از آن هم، بازوی سیلوا که در پهلوی من فرو می‌‎رفت حامل پیامِ "یک کلمه حرف بزنی، می‌کشمت." بود.
مهم‌ترین اصل هنگام بحث با کسانی که نمی‌فهمند و حرف می‌زدنند، سکوت است. هر کلمه‌ای که شما بیان می‌کنید، دو لیتر بنزنینِ سخنرانیِ بدون فکر کردن به طرف مقابل تزریق می‌کند. نتیجه؟ زمان عزیز از دست رفته شما و بحث بی‌سرانجام است. پس حتی اگر طرف مقابل به شما درموردپسرهای پارک هشدار می‌دهد در حالی که مقصد شما اصلا پارک نیست و متروست. لازم نیست اصلاحش کنید. بگذارید ادامه دهد.

"خانمِ دماغ عمل‌کرده مو شرابی" با انتقاد از کش شلوارِ پسرهای پارک، حرف زدنش را شروع کرد. کشِ شُلِ شلوارِ پسرها در جامعه ما موضوع مهمیست. اگر شما از خانه بیرون بروید، از این سر ولیعصر به آن سرِ ولیعصر از سی و پنج‌نفر به صورت کاملا اتفاقی بپرسید نظرشان درمورد کشِ شُل شلوار‌های فاق کوتاهِ پسران چیست، بدون استثنا همه جواب می‌دهند عامل ابتذال و نشانه مرد نبودنِ نسل بعدیست. هیچ‌‌کس نمی‌گوید به من ربطی ندارد و نظری ندارم، اما باز هم این قشر مذکرونِ شل شلوار همواره دوست‌دختر دارند. همه دخترهایی که با این قشر دوست می‌شوند هم منم و نسخه‌های شبیه‌سازی شده من. البته، "خانمِ دماغ عمل‌کرده مو شرابی" هم دقیقا همین فکر را می‌کرد. آن وسط عذرخواهی می‌کرد که این حرف‌ها را می زند و می‌گفت:
- " ولی به خدا کسی که از صُبح تا شب تو پارکه مگه پول داره؟ مگه کار داره؟ فقط می‌خواد بغلتون کنه، ازتون سواستفاده کنه و بندازتتون دور."

همانطور که می‌بینید "خانمِ دماغ عمل‌کرده مو شرابی" به‌نظرش دوستی یا سواستفاده با بغل و فراتر از آن بود یا مراسمی پیشاازدواج که به قصد سر خانه و زندگی رفتن انجام می‌شودو حتما به مقدار زیادی پول نیاز دارد. هیچ " ما می‌تونیم با هم باشیم، من می‌تونم انتخاب کنم با تو سکس داشته باشم شاید هم بعدش به این نتیجه برسیم که به درد هم نمی‌خوریم" ـی وجود نداشت و سکس با سواستفاده جنسی معادل بود. "خانمِ دماغ عمل‌کرده مو شرابی" ادامه داد:
- " اصلا بحث چهره هم نیست. به خدا، یه دختری بود با مادرش اجازه‌نشینِ یه خونه تو همین میدون‌بهشتی بودن. دخترِ خوشگلی هم نبود. یه شوهر گیرش اومد که زعفرانیه خونه داشت. پسره تیلیاردراا!"

دستانش را بالا آورد و با انگشتان لاکِ سرخ‌خورده‌اش می‌شمرد:
-" اول عروسیشونو تو هلند گرفتن، بعد عکسای مجلسیشونو تو اسپانیا، عکسای اسپرتشونو انگلیس، عکسای نمی‌دونم چی‌چی‌شونم* فرانسه گرفتن. به خدا هیچ احدی باورش نمی‌شد. دختره اصلا از اینا نبود که پی رفیق‌بازی باشه. یه دوست‌پسرم نداشت تا اون‌موقع. برای همه مهمونا خودشون بلیط گرفتن بردن. "

بعد هم با اضافه کردنِ اینکه خودش یه پسر بیست و شش ساله دارد و مادر است و این نصیحت‌ها همه مادرانه‌اند خداحافظی کرد و رفت. من و سیلوا شروع به راه‌رفتن کردیم. باید از هر اتفاقی توی زندگی درس گرفت. درسِ روزِ ما این بود که اگر پول برای عمل کردن دماغتان دارید، خوش به حالتان. ولی اگر "فقط" پول برای عمل کردنِ بینی دارید و پول ندارید بدهید برای دندان‌های پوسیده فاصله‌دارِ خرابتان؛ بهتر است بروید دندان‌هایتان را درست کنید. با غریبه‌هایی که قصد ارشادتان را دارند هم بحث نکنید. 



* نویسنده متن، اصلا شیوه سوم عکاسی را به یاد نمی‌آورد.
  • ۴
  • نظرات [ ۴ ]
    • جاودان
    • دوشنبه ۵ شهریور ۹۷

    هیچ‌کس نمی‌دانست سایه من، "هِرا"یی ست که فرزند چلاقش را از المپ پایین میندازد.

    میل به خلق کردن، در هم می‌پیچاندم. میل به تخلیه این هجمه دردآور افکار بر کاغذی سفید از تخت به بیرون می‌کشاندم. از دریا به بیابان و از آسمان به زمین می‌برتم. به خود می‌پیچم. انگشتانم منقبض می‌شوند و در زاویه‌ای غیرعادی بالای کاغذ می‌مانند.
    سیلوا می‌پرسد: ننوشتن بس نیست؟

    می‌دانم که بس است.

    من به تاخیر می‌اندازم اما. این عادتِ "به تاخیر انداختن برای بهتر شدن" دارد مرا می‌بلعد. من نوشتن را به تاخیر می‌اندازم که پس‌فردایی که هیچ‌وقت نمی‌آید روان‌تر بنویسم. من دانشگاه رفتن را به تاخیر می‌اندازم که شاید دانشگاه بهتری بروم. من کوه رفتن را به تاخیر می‌اندازم شاید هفته بعد پاهای قوی‌تری داشته باشم. من عکس گرفتن را به تاخیر می‌اندازم که اگر شد تا مدتی دیگر تکنیک بخوانم و کادر بهتری بگیرم. من به تاخیر می‌اندازم و هیچ‌کاری نمی‌کنم. من بیشتر از آنکه باید به‌تاخیر انداخته‌ام زائیدنِ این مخلوقات را. این آرمان‌گراییِ ادامه‌دار من و فرزندانم را خواهد کشت. باید یاد بگیرم قبولشان کنم. زندگی بازی‌ نیست که وقتی یک امتیاز از دست می‌دهی ری‌استارتش کنی. کاری که من در حق مخلوقاتم می‌کنم؛ این کاری که من در حق خودم می‌کنم، قتل عام است! قتل‌عام!


    جایی از وجودم روی فرزندان ناقصم تف می‌اندازد. برایشان می‌گریم.

  • ۵
  • نظرات [ ۳ ]
    • جاودان
    • پنجشنبه ۱ شهریور ۹۷
    در آن‌زمان که هنوز جادوگران را به جرمِ جادوگری می‌سوزاندند یا حتی پیش‌تر از آن، در دوره‌ای که خدایان یونان با ناک‌اوت کردنِ خدایان نورس و ایرانی و هندی بر جهان حکمرانی می‌کردند و حتی چند قدم قبل‌تر از آن زمانی که الف‌ها هنوز زمین را ترک نکرده بودند و دورف‌ها به صورت نژادی مستقل آزاده می‌زیستند، "ماه‌زدگان" را دیوانه می‌پنداشتند. تفسیرِ نادرست ـی نیست. ماه‌زده دلش برای رخ ماه رفته، "مجنون" شده. ولی برخلافِ توضیحاتِ ویکی‌پدیا، mentally ill نیست. صرفاً عاشق است. ماه‌زده عشقش را به ماه می‌دهد و جادویش را از آن می‌گیرد.
    مجمع هم که از اسمَش پیداست، به محلِ تجمع عده‌ای می‌گویند. محلِ تجمعِ دیوانگان را چه می‌گویند؟ تیمارستان. دارالمجانین. اما بی‌ذکرِ نام دلبر که نمی‌شود. همین شد که اینجا مجمعِ دیوانگان شد و منِ ماه‌زده، تنها ساکنش.