من، مستتر از چیزی که باید. بیخوابتر از چیزی که باید. دلتنگتر از چیزی که باید. غمگینتر از چیزی که باید.
[که الکل از خودبیخودَم نمیکند. آنقدر که لازمه اعتراف است مست نمیشوم.]
- جاودان
- جمعه ۲۱ مهر ۹۶
من، مستتر از چیزی که باید. بیخوابتر از چیزی که باید. دلتنگتر از چیزی که باید. غمگینتر از چیزی که باید.
[که الکل از خودبیخودَم نمیکند. آنقدر که لازمه اعتراف است مست نمیشوم.]
مادَر من این عاقل شدن را نمیخواهم. این به قولِ تو "سرِ عقل آمدن" را نمیخواهم. تف بر این حرکات مقتدرانه و لات راهرفتن در خیابانها. تف بر این چشمغره ها و هدفدار راهرفتن ها.
آخر، من که این "بیلبخندِ سهمناک" نیستم.. مادر من میخَرامیدم؛ من سربههوا آسمان را میسراییدم. حال بگو، من کجاست؟ من ـی که میرقصید روی جدولها کجاست؟
مادر، بگو! بگو به چه حقی شبهایِ برفیم را کُشت؟ سرخ شد سفیدهایم. مادر.. کاش فقط شبهای برفی بود، تمام آرامشِ خیابانگردیهای شبانهئم را کشت.
کاری کرد که صدای پا بیاید و خشک ـم بزند.
مادر من کِی این صرفِ فعلِ ترسیدن در زمانهای مختلف شدم؟ که شب باشد و برف بیاید و آقا.. دزدیدنِ بوسه تجاوز است..*
مادر! من مرد نمیخواهم!
من بیزارم از این آرامشهای مردانه،
- که "مرد" منی و نگاهها هیز نیست. که "مرد" منی و با نگاه ـش، با حرفهایش، با وجودش تجاوز نمیکند. که "مرد" منی و..
من زن بودم مادر و حق داشتم مثلِ او شلنگتختهاندازان متر کنم کوچهها را. نداشتم؟
من آدم ـم مادر. من دست دارم، پا دارم و دو چشم تر دارم و حق دارم و درد دارم و سربه خیابانمیگذارم..
مادر..
٭٭٭
مامان همیشه فکر میکرد اگه یه مذکر همراهمون باشه، جامون امنتره. هیچ ربطیم به جثه و سن و نسبتِ مذکر با ما نداشت؛ صرفاً بهخاطر عضو توی شلوارش حامی محسوب میشد. انگار مثلاً با اون باشیم دیگه چیزیمون نمیشه. من؟! از همون سن از این رفتار بیزار بودم. الآن که بهم میگه خب، با بنفش بیا خونه چیزیت نشه و فلان؛ یک صدمِ ثانیه از بنفش ـم بهخاطرِ مذکر بودنش متنفر میشم. از اینکه فککنن آرامشی که حس میکنم وقتی کنارشم، یه نوع آرامش مردانه ـس منزجر میشم.
این طرزِ تفکر؟! بولشت ـه. این آرامشِ مردانه؟! تهوعآور.
این نوشته هم حاصلِ خشم فروخفته من از سالیانِ سالِ قبل، بهطورِ خاص نقطه اوج این درد، بهمن سالِ پیش، تا یه شب دیروقت، حین برگشتن از کلاس باله ـمه. بهخاطرِ همین فکر میکنم، که شاید کیبوردِ گوشی توی مترو رسانای خوبی نبوده. کلِ نفرت، درد، حسرت و بغض ـمو نتونستم انتقال بدم، بههرحال، انتشارِش اینجا دلیلِ دیگهای داره؛ در ادامه ـش برای "تنها تویی که میخوام" نوشتم. و قشنگه فکر میکنم. [من معمولاً با خوانندههام در قشنگ بودن متون همعقیده نیستم، چرا؟!] حِس ـش حداقل.
+ داشتم فکر میکردم چرا مادر مخاطب این متنه؟! بیپناه بودن یعنی از خودش زخم بخوری، به خودش پناه ببری.
+*من هنوزم با اون شبِ برفیِ مذکور تهوع میگیرم. شاید نوشته دردناکِ کثیفِ اونشب ـم پست کردم. خوشحالم از به صفر میلکردنِ آشناها اینجا.
+ دنبال کنندههای مخفی بهم حس ناامنی میدن.