و من منتظر بودم یکی بیاد دستمو بگیره و بلندم کنه.

چندماه پیش بنفش مسیج داده بود که، -"چی‌کار می‌کنی وقتی بغض میشی و نمی‌خوای گریه کنی؟!"

من براش نوشتم که، "ناخونامو فرو می‌کنم تو دستم. می‌دوئم. سرم ـو می‌کنم تو گوشیمو با تو حرف می‌زنم. خاطره‌هارو دوره می‌کنم..". دیر شده بود. نتونستم کمک ـش کنم. ولی خب، این پروتکلِ دفاعیِ من در برابر اشکایی که نباید جاری بشن ـه. مقاومت کردن در برابر شکستن. جلوگیری از لغزیدنِ اون اولین قطره اشکِ لجباز..

امروز، ناخون ندارم. نمی‌تونم بدوئم. بنفش نیست که باهاش حرف بزنم و نیم‌نگاه ـی به هر موضوعِ خاطره‌انگیزی باعث میشه اینقدر گریه کنم تا بدنم دی‌هیدارته بشه. براش می‌نویسم:

-" وقتی‌ بغض میشی و نمی‌خوای گریه کنی چی‌کار می‌کنی..؟"

و دیگه دیر شده.

  • ۴
    • جاودان
    • سه شنبه ۱۸ مهر ۹۶

    قوانینِ نیوتن از زبانِ یک بی‌دل.

    من مدت‌هاست که شب‌ها آسمان را به دنبالِ جرمِ بزرگ سرگردانی که راه ـش به این‌طرف بخورد نگاه می‌کنم. بیاید و جاذبه‌اش از مدارت خارج ـم کند. جرم ـی که ممنوعه نباشد. تو نباشی. بشود که مالِ من شود. بشود مالِ او شوم. دورَش بگردم. قمرش شوم. جرم ـی که.. تو نباشی! تو که نباشی..

    + من خسته‌ام از این تعلق نداشتن‌ها. که بچرخم و بچرخم و آخر سر مال دیگری شوی.
  • ۴
    • جاودان
    • دوشنبه ۱۷ مهر ۹۶
    در آن‌زمان که هنوز جادوگران را به جرمِ جادوگری می‌سوزاندند یا حتی پیش‌تر از آن، در دوره‌ای که خدایان یونان با ناک‌اوت کردنِ خدایان نورس و ایرانی و هندی بر جهان حکمرانی می‌کردند و حتی چند قدم قبل‌تر از آن زمانی که الف‌ها هنوز زمین را ترک نکرده بودند و دورف‌ها به صورت نژادی مستقل آزاده می‌زیستند، "ماه‌زدگان" را دیوانه می‌پنداشتند. تفسیرِ نادرست ـی نیست. ماه‌زده دلش برای رخ ماه رفته، "مجنون" شده. ولی برخلافِ توضیحاتِ ویکی‌پدیا، mentally ill نیست. صرفاً عاشق است. ماه‌زده عشقش را به ماه می‌دهد و جادویش را از آن می‌گیرد.
    مجمع هم که از اسمَش پیداست، به محلِ تجمع عده‌ای می‌گویند. محلِ تجمعِ دیوانگان را چه می‌گویند؟ تیمارستان. دارالمجانین. اما بی‌ذکرِ نام دلبر که نمی‌شود. همین شد که اینجا مجمعِ دیوانگان شد و منِ ماه‌زده، تنها ساکنش.