۱۲ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

ترس قبل و بعد و هنگام مکالمه، حتی به هنگام چت کردن و کامنت گذاشتن.

من نمی‌دونستم این ترس ـم از حرف زدن با غریبه‌ها اسم داره. اینکه ترجیح میدم از گشنگی بمیرم ولی نرم ساندویچ بخرم. اینکه معمولاً پاتوق می‌کنم جاهای خاص، مثل رستوران و کافه‌هارو تا باریستا و ویتراشون کمتر غریبه محسوب بشن. عاشق استفاده از اسنپ ـم چون کمتر نیاز به مکالمه داره و خرید اینترنتی برام موهبت محسوب میشه. خوردن غذا توی ملاعام برام کابوس ـه و توی کنج‌ـای کمتر توی چشم می‌شینم و لعنت.. حرف زدن سرکلاس. باعث میشه مغزم از کار بیفته. طوری که تنها چیزی که می‌تونم بهش فک‌کنم "شنل نامرئیِ هری‌پاتر" و اینکه "آخر سر به کی رسید"ه. تا درنهایت چند وقت پیش روی وبلاگ غمخورک، خوندم بهش میگن Social anxiety. خیلیا توی دنیا بهش مبتلائن و فقط من نیستم. بعد چندبار دیگه همین مشکلات همیشگی، بالاخره به این نتیجه رسیدم که نمی‌خوام این استرس دائمیو تحمل کنم و شروع کردم به پیدا کردن راه‌ِحل برای این ترسم. 
نتیجه گشتن به دنبال راهِ‌حل چی شد؟ به چالش کشیدن خودم و رو‌به‌رو شدن با ترسم. قبلاً هم از این تصمیما گرفته‌بودم. ولی این‌دفعه جدی‌ترم. توی خیابون، با آدمای جدید حرف می‌زنم. از کفش و لباسشون تعریف می‌کنم و به هر بهانه‌ای جرقه مکالمه می‌زنم. هنوز؟ اول کارم. سخته برام.
ولی خب، می‌خوام بنویسم از این به بعد تلاشامو تا وقتی‌که این معضل از بین بره. توی دو روزِ گذشته، نهایت تلاشم بوده. توی تولد خواهرک، با "کلی" آدم جدید هم‌کلام شدم. توی کنسرت تانژانت، تنها بین خانواده یه مذکری به نامِ "آقا کیان" نشستم و توی قربون صدقه قدوبالای رشید و موئای تازه پشتِ لب‌سبز شده "آقا کیان" رفتن همراهیشون کردم. :))
امروز توی خیابون یه مذکر که ازم می‌پرسید "تو دختری یا پسر؟" رو اتفاقی با کوله ـم زدم و بعد ایستادم و باش توضیح دادم اگه خیلی کنجکاوه من مونثم، موهام کوتاهه و از سر کردن مقنعه بیزارم؛ از یه نفر فندک گرفتم و آخر سر همون شخص وقت رفتن فندکشو داد بهم و گفت سیگار با سیگار روشن کردن مضره و خیلی لوتی‌وار توی افق گم شد. :))
فکر می‌کنم برای دو روز، خیلی زیادم بوده. حالا برم یه انیمه ببینم این‌همه استرس امروزو بشوره ببره.
  • ۶
  • نظرات [ ۲ ]
    • جاودان
    • شنبه ۲۳ دی ۹۶

    هوس سفر نداری..؟ - من که دارم. -

    بالثا، بیا دستمو بگیر. ببر. کتابا راه‌‌های خوبی برای فرار نیستن. تموم میشن. سریال‌ ـا، فیلم ‌ـا و پیاده‌رو‌های این شهر هم همینطور. تاثیر قرص ـا موقتی و دردِ بعدِ مستی حتی بیشتره.
    بالثا، باز کن اون بالاتو. مگه جز پرواز کردن تا شباهنگ، راهی می‌مونه؟
  • ۳
  • نظرات [ ۳ ]
    • جاودان
    • شنبه ۲۳ دی ۹۶
    در آن‌زمان که هنوز جادوگران را به جرمِ جادوگری می‌سوزاندند یا حتی پیش‌تر از آن، در دوره‌ای که خدایان یونان با ناک‌اوت کردنِ خدایان نورس و ایرانی و هندی بر جهان حکمرانی می‌کردند و حتی چند قدم قبل‌تر از آن زمانی که الف‌ها هنوز زمین را ترک نکرده بودند و دورف‌ها به صورت نژادی مستقل آزاده می‌زیستند، "ماه‌زدگان" را دیوانه می‌پنداشتند. تفسیرِ نادرست ـی نیست. ماه‌زده دلش برای رخ ماه رفته، "مجنون" شده. ولی برخلافِ توضیحاتِ ویکی‌پدیا، mentally ill نیست. صرفاً عاشق است. ماه‌زده عشقش را به ماه می‌دهد و جادویش را از آن می‌گیرد.
    مجمع هم که از اسمَش پیداست، به محلِ تجمع عده‌ای می‌گویند. محلِ تجمعِ دیوانگان را چه می‌گویند؟ تیمارستان. دارالمجانین. اما بی‌ذکرِ نام دلبر که نمی‌شود. همین شد که اینجا مجمعِ دیوانگان شد و منِ ماه‌زده، تنها ساکنش.