No one said life was fair..!

کی قراره زندگیتو درست کنه وقتی همه‌چیز به نحو غیرقابل انکاری به‌هم‌ریخته؟ خودت. و اگه درست کردن این وضعیت شامل یه سری حرکات دیوانه‌وارِ دهان‌سرویس‌کن باشه؟ بازم پایِ خودته. اینکه تو حالتِ افتضاح فعلی بمونی یا ریسک کنی برای دراومدن از این وضعیتِ لزج، انتخابِ توئه. و بحث اینجاست که هیچ‌کس نمی‌تونه تضمین کنه که این ریسک سرانجام خوبی داره. ممکنه بدتر تا گردن فرو بری توی لجن و بازم اونجاس که باید ببینی می‌خوای دوباره ریسک کنی یا نه.
درنهایت زندگی همینه.. هیچ راه امنی وجود نداره و راه هیچ‌کس مثل راه دیگری نیست!


+ فی‌الحال دارم شال و کلاه می‌کنم که برم ریسکِ دهن‌سرویس کنِ خطرناکمو انجام بدم. و لعنت، می‌تونم به خودم بابت بیرون رفتن توی این هوا، با حالِ فعلیم جایزه بدم!

+ قبلاً گفته‌‌بودم، دوست داشتم به خدایی معتقد باشم. ایندفعه حداقل برای اینکه دست یکیو بگیرم و بگم برام دعا کن. ولی نیستم. و نمی‌گیرم. 
  • ۴
  • نظرات [ ۶ ]
    • جاودان
    • جمعه ۳ آذر ۹۶

    بیا یه امشبو با هم تسلیم بشیم..!

    - نمی‌تونم. دیگه نمی‌تونم مدِّ این اقیانوسو نگه دارم. بالاخره آب باید بالا بیاد. تنها فرقش اینه که حالا با فشار بیشتری بالا میاد. حالا سونامیِ خودساخته‌ایه که قرار نیست با لطافت برخورد کنه. و ما؟ توی ساحل نشستیم. 



    اونجا باید داد می‌زدی، باید التماس می‌کردی که فرار کنیم، باید شونه‌هامو تکون می‌دادی که تسلیم نشم، که تسلیم شدن مالِ آدمای ضعیفه. باید اصرار می‌کردی، کم نمی‌اوردی، مثل همیشه.

     کلِ سناریویِ سوار ماشین شدن و فرار کردن به اونور کره رو از چشمات می‌خوندم. می‌دونستم داری حساب می‌کنی چند دقیقه طول می‌کشه تا کل وسیله‌های مورد نیاز برای زنده موندنمونو جمع کنیم. نیم‌خیز شدی تا این نمایشِ قابل‌پیش‌بینیو اجرا کنی. دسستو گرفتم و کشیدمت همون‌جا روی پله.

    و دیدی. بالاخره لبخندِ بغض‌دارم به ایده‌های خوش‌بینانتو روی لبام دیدی و اصرار نکردی.. شاید چون تو بلدی ببینی. می‌بینی کجا بُریدم.

     این‌دفعه "من" قرار بود منجیِ دنیامون باشم و "من" تسلیم شده بودم.


     بلند شدی از روی پله، دستاتو اُوردی جلو. در جوابِ نگاهِ متعجبم گفتی:

     - بیا برقصیم.


    انگار که.. اِنگار منی که درد دارم از کل دنیای رو به نابودیمون مهم‌تر باشه. سیگارمو پشتِ گوشم، دستمو توی دستت و سرمو روی سینت گذاشتم و رقصیدیم.. زیرِ نورِ زردِ تک چراغ آخرین کرانه زمینِ میانه رقصیدیم، ‌تا جایی که تک تک عضلاتِ من شل بشن. تا مقاومتم به صفر برسه. تا کاپشنت از اشکام خیس خیس بشه. تا آب بیاد بالا. تا لحظه‌ای که خشمِ اقیانوس حَلِّمون کنه.. تا ثانیه‌ای که عصیان دریاها مطیعمون کنه..

  • ۴
  • نظرات [ ۱ ]
    • جاودان
    • پنجشنبه ۲ آذر ۹۶
    در آن‌زمان که هنوز جادوگران را به جرمِ جادوگری می‌سوزاندند یا حتی پیش‌تر از آن، در دوره‌ای که خدایان یونان با ناک‌اوت کردنِ خدایان نورس و ایرانی و هندی بر جهان حکمرانی می‌کردند و حتی چند قدم قبل‌تر از آن زمانی که الف‌ها هنوز زمین را ترک نکرده بودند و دورف‌ها به صورت نژادی مستقل آزاده می‌زیستند، "ماه‌زدگان" را دیوانه می‌پنداشتند. تفسیرِ نادرست ـی نیست. ماه‌زده دلش برای رخ ماه رفته، "مجنون" شده. ولی برخلافِ توضیحاتِ ویکی‌پدیا، mentally ill نیست. صرفاً عاشق است. ماه‌زده عشقش را به ماه می‌دهد و جادویش را از آن می‌گیرد.
    مجمع هم که از اسمَش پیداست، به محلِ تجمع عده‌ای می‌گویند. محلِ تجمعِ دیوانگان را چه می‌گویند؟ تیمارستان. دارالمجانین. اما بی‌ذکرِ نام دلبر که نمی‌شود. همین شد که اینجا مجمعِ دیوانگان شد و منِ ماه‌زده، تنها ساکنش.