اینجا نوشتن احمقانه است. شبیهِ دختربچهای شدهام که میانِ بازی قایمباشک هول میشود و ثانیه آخر پشتِ ستونی که رویش چشم گذاشتی میرود. فقط کافی است یک قدم حرکت کنی تا ببینی مرا. فقط کافی ـست سرت را بچرخانی تا بازی را ببازم.
عزیزدل خواهر.. ندیده بودم شروع کردی به نوشتن که :)
خواهرک ـم. :)
شروعِ خوبی نیست. ولی شروع ـه. هر چی که باشه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
در آنزمان که هنوز جادوگران را به جرمِ جادوگری میسوزاندند یا حتی پیشتر از آن، در دورهای که خدایان یونان با ناکاوت کردنِ خدایان نورس و ایرانی و هندی بر جهان حکمرانی میکردند و حتی چند قدم قبلتر از آن زمانی که الفها هنوز زمین را ترک نکرده بودند و دورفها به صورت نژادی مستقل آزاده میزیستند، "ماهزدگان" را دیوانه میپنداشتند. تفسیرِ نادرست ـی نیست. ماهزده دلش برای رخ ماه رفته، "مجنون" شده. ولی برخلافِ توضیحاتِ ویکیپدیا، mentally ill نیست. صرفاً عاشق است. ماهزده عشقش را به ماه میدهد و جادویش را از آن میگیرد. مجمع هم که از اسمَش پیداست، به محلِ تجمع عدهای میگویند. محلِ تجمعِ دیوانگان را چه میگویند؟ تیمارستان. دارالمجانین. اما بیذکرِ نام دلبر که نمیشود. همین شد که اینجا مجمعِ دیوانگان شد و منِ ماهزده، تنها ساکنش.