۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بالثاموس» ثبت شده است

نمی‌توانم در این تندباد روی طناب بمانم. نمی‌توانم روی موج‌های این دریای طوفانی بخوابم.


بالثاموس، این روزها واقعیت بر روی شانه‌هایم سنگینی می‌کند. اطلسی غرق شده در اقیانوسِ خیال ـم که آسمان‌ را بر شانه‌هایش گذاشته‌اند. 

سراسیمه سعی در دور شدن دارم، اما مرزی نیست. نهنگی بی‌نفس ـم که زیر آب کابوس‌ها شکارش می‌کنند و بیرون در دوده‌های خاکستری‌رنگِ سبکِ رئالِ متواتر روزهایم می‌خُشکم. سراسیمه سعی در دور شدن دارم، اما به کدامین جهان؟

پر می‌زنم و صاعقه‌ای فلجم می‌کند، می‌دوم و زمین لیز است. بالثا، دست‌های چرخنده فلک دور گردنم حلقه شده و رد می‌گذارد. این نویسنده، از شکست دادنم در هر جهان لذت می‌برد. از امروز شکاندنم. از فردا شکاندنم. از در خواب شکاندنم. از در خیابان شکاندنم.

بالثا، این روزها تو هم می‌روی و نمی‌بینی چگونه از ترس زیرِ لحافی نازک مچاله می‌شوم. بیماروار، پی‌درپی‌ می‌پرسم کجاست گوشه‌ای که چشمش نبیند..؟ می‌پرسم چگونه بگریزم..؟ می‌پرسم. می‌پرسم.
و جوابی نیست. جایی نیست. هیچ راهی، برای فراری نیست..

بی‌پناهم.
  • ۷
  • نظرات [ ۳ ]
    • جاودان
    • جمعه ۲۷ بهمن ۹۶

    هوس سفر نداری..؟ - من که دارم. -

    بالثا، بیا دستمو بگیر. ببر. کتابا راه‌‌های خوبی برای فرار نیستن. تموم میشن. سریال‌ ـا، فیلم ‌ـا و پیاده‌رو‌های این شهر هم همینطور. تاثیر قرص ـا موقتی و دردِ بعدِ مستی حتی بیشتره.
    بالثا، باز کن اون بالاتو. مگه جز پرواز کردن تا شباهنگ، راهی می‌مونه؟
  • ۳
  • نظرات [ ۳ ]
    • جاودان
    • شنبه ۲۳ دی ۹۶
    در آن‌زمان که هنوز جادوگران را به جرمِ جادوگری می‌سوزاندند یا حتی پیش‌تر از آن، در دوره‌ای که خدایان یونان با ناک‌اوت کردنِ خدایان نورس و ایرانی و هندی بر جهان حکمرانی می‌کردند و حتی چند قدم قبل‌تر از آن زمانی که الف‌ها هنوز زمین را ترک نکرده بودند و دورف‌ها به صورت نژادی مستقل آزاده می‌زیستند، "ماه‌زدگان" را دیوانه می‌پنداشتند. تفسیرِ نادرست ـی نیست. ماه‌زده دلش برای رخ ماه رفته، "مجنون" شده. ولی برخلافِ توضیحاتِ ویکی‌پدیا، mentally ill نیست. صرفاً عاشق است. ماه‌زده عشقش را به ماه می‌دهد و جادویش را از آن می‌گیرد.
    مجمع هم که از اسمَش پیداست، به محلِ تجمع عده‌ای می‌گویند. محلِ تجمعِ دیوانگان را چه می‌گویند؟ تیمارستان. دارالمجانین. اما بی‌ذکرِ نام دلبر که نمی‌شود. همین شد که اینجا مجمعِ دیوانگان شد و منِ ماه‌زده، تنها ساکنش.