من مدت‌هاست که شب‌ها آسمان را به دنبالِ جرمِ بزرگ سرگردانی که راه ـش به این‌طرف بخورد نگاه می‌کنم. بیاید و جاذبه‌اش از مدارت خارج ـم کند. جرم ـی که ممنوعه نباشد. تو نباشی. بشود که مالِ من شود. بشود مالِ او شوم. دورَش بگردم. قمرش شوم. جرم ـی که.. تو نباشی! تو که نباشی..

+ من خسته‌ام از این تعلق نداشتن‌ها. که بچرخم و بچرخم و آخر سر مال دیگری شوی.