چندماه پیش بنفش مسیج داده بود که، -"چی‌کار می‌کنی وقتی بغض میشی و نمی‌خوای گریه کنی؟!"

من براش نوشتم که، "ناخونامو فرو می‌کنم تو دستم. می‌دوئم. سرم ـو می‌کنم تو گوشیمو با تو حرف می‌زنم. خاطره‌هارو دوره می‌کنم..". دیر شده بود. نتونستم کمک ـش کنم. ولی خب، این پروتکلِ دفاعیِ من در برابر اشکایی که نباید جاری بشن ـه. مقاومت کردن در برابر شکستن. جلوگیری از لغزیدنِ اون اولین قطره اشکِ لجباز..

امروز، ناخون ندارم. نمی‌تونم بدوئم. بنفش نیست که باهاش حرف بزنم و نیم‌نگاه ـی به هر موضوعِ خاطره‌انگیزی باعث میشه اینقدر گریه کنم تا بدنم دی‌هیدارته بشه. براش می‌نویسم:

-" وقتی‌ بغض میشی و نمی‌خوای گریه کنی چی‌کار می‌کنی..؟"

و دیگه دیر شده.