- چهقد طولش میده..
دختر، مدوساوار، به طرف گوینده این دیالوگ برگشت؛ توی چشماش نگاه کرد و طرف سنگ شد. در حقیقت، ظاهر دختر مثل مدوسایی بود که از شامپو فلفل پرژک استفاده کرده، البته اگه از کولهپشتیِ بیستودو کیلوییش فاکتور بگیریم. اگه فاکتور نگیریم، با اون میزانِ بار بیشتر به بردههای مصری در حال ساخت اهرام ثلاثه تشابه داشت تا هیولاهای یونانی. بههرحال، دختر کارت توی دستشو روی اسکنر ورودی مترو میچرخوند، میکوبید و میمالید (!) تا محض رضای دستگاه، صدای بوقی بیاد و رد بشه. ولی نمیشد و دختر؟ فقط آماده بود یکی اعتراض کنه تا دیگه به نگاهِ خونین بسنده نکنه، کوله ـشو بکوبه تو صورتِ طرف. مردمم با اتکا بر غریزه خویش سکوت پیشه کرده بودن، در نتیجه تا چند فرسخ صف پشت سرش تشکیل شده بود که احدالناسی جرئت جیکزدن نداشت. بالاخره بعد از چندین دقیقه تلاش و مالش، دلاوری از بین مردم عامی به مثابه پرسیوس دو قدم عقب رفت، صداشو صاف کرد و گفت:
- خانوم اون کارت بانکیتونه.
خوبیش اینهکه وقتی فهمید کارت اشتباه ـو داشته نیمساعت میکوبیده رو اون بدبخت، دیگه نیازی بهش پیدا نکرد. از شرم آب شد، از شدت گرما تبخیر شد و وقتی دم مترو رسید با فرآیند تصعید به حالت جامد برگشت.
+ مدوسا یکی از هیولاهایِ یونانیـه که به جای مو مار داره و اگه باهاش چشم تو چشم بشین به سنگ تبدیل میشین.
+ چرا ما بیستودو کیلو هر روز کول میکنیم؟ تا حداقل اگه مهندس و دکترهای خوبی نشدیم؛ حمالای خوبی بشیم.
+ از خواب بیدار شدم و از شدت ازدیادِ خرسا راه تنفس پیدا نمیکنم. یکی زیر کمرمه، اون یکی رو صورتمه، یکی کلاً رومه (استغفرالله). و فکر میکنین راهِحل من برای این وضعیت چیه؟ کم کردن تعداد خرسام؟ خیر. من میرم رو مبل میخوابم. راحت باشن بزرگواران. :|