پستی که نه سر دارد، نه تَه و نه حتی عنوانِ درست‌حسابی.

فکر می‌کنم "کاشکی دوستم داشتی." و ماه ـو نگاه می‌کنم. تلاش برای اشک نریختنه. چشمامو تا جایی که میشه باز می‌کنم و سعی می‌کنم نذارم یه قطره اشک سمج مغلوبم کنه. جواب میدی دوستم‌داری و می‌دونی که باور نمی‌کنم. فکر می‌کنم مگه من توی اوجِ مستی بهت زنگ نزدم که بگمت؟ بگم دلم رفته.. چرا نفهمیدی؟ و تصویر محوتر میشه. فقط اگه می‌تونستم کل این افکارِ "تو محور" ـو برات توضیح بدم.. فقط اگه می‌تونستم بگم..


+ نَشُد. توی مرحله تا گردن توی لجنم، فردا؟ دوباره ریسک می‌کنم.

+ قبلاً گفته بودم که عکس گرفتن از دلبر با زمین‌تاب ـش سخته برام. بالاخره راهِ‌حلشو پیدا کردم؛ double exposure. اگه مشتاق و علاقه‌مندی بود، مراحلشو با تصویر می‌ذارم. :] جذاب ـه. 

  • ۳
  • نظرات [ ۱ ]
    • جاودان
    • يكشنبه ۱۲ آذر ۹۶

    هرروز جامعه‌گریز‌تر میشم!

    بهش گفتم از مرکز توجه بودن متنفرم. نگام کرد و گفت:

    - اولین باری ک دیدمت به یکی از بچه هاتون گفتم یکی از دخترا که خیلی لاغره و مظلوم اسمش چیه.


    من؟ خندم گرفته بود وسط ادامه سخنرانیش در مورد تواناییام. جدا از لاغر و مظلوم، این ماجرای مار و پونه جداً در موردم صادقه؛ نه؟! نمی‌خوام توی چشم باشم و اولین نفریم که به چشم میاد. چرا برعکس عمل می‌کنه؟!

  • ۵
  • نظرات [ ۴ ]
    • جاودان
    • يكشنبه ۱۲ آذر ۹۶
    در آن‌زمان که هنوز جادوگران را به جرمِ جادوگری می‌سوزاندند یا حتی پیش‌تر از آن، در دوره‌ای که خدایان یونان با ناک‌اوت کردنِ خدایان نورس و ایرانی و هندی بر جهان حکمرانی می‌کردند و حتی چند قدم قبل‌تر از آن زمانی که الف‌ها هنوز زمین را ترک نکرده بودند و دورف‌ها به صورت نژادی مستقل آزاده می‌زیستند، "ماه‌زدگان" را دیوانه می‌پنداشتند. تفسیرِ نادرست ـی نیست. ماه‌زده دلش برای رخ ماه رفته، "مجنون" شده. ولی برخلافِ توضیحاتِ ویکی‌پدیا، mentally ill نیست. صرفاً عاشق است. ماه‌زده عشقش را به ماه می‌دهد و جادویش را از آن می‌گیرد.
    مجمع هم که از اسمَش پیداست، به محلِ تجمع عده‌ای می‌گویند. محلِ تجمعِ دیوانگان را چه می‌گویند؟ تیمارستان. دارالمجانین. اما بی‌ذکرِ نام دلبر که نمی‌شود. همین شد که اینجا مجمعِ دیوانگان شد و منِ ماه‌زده، تنها ساکنش.