۱۲ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

به قدرتِ نوشته‌های خیلیاتون غبطه می‌خورم.

یه لیست دارم به نامِ "کاش من قلمشو داشتم."؛ و جالبه که حینِ وبلاگ‌خونی اسمای بیشتری به این لیست اضافه میشن، تا وقتی که کتاب می‌خونم.

  • نظرات [ ۴ ]
    • جاودان
    • جمعه ۵ آبان ۹۶

    این قسمت، هیولای خسته و کوفته و له یونانی و اسکنر کارت مترو.

    - چه‌قد طولش میده..

    دختر، مدوساوار، به طرف گوینده این دیالوگ برگشت؛ توی چشماش نگاه کرد و طرف سنگ شد. در حقیقت، ظاهر دختر مثل مدوسایی بود که از شامپو فلفل پرژک استفاده کرده، البته اگه از کوله‌پشتیِ بیست‌و‌دو کیلوییش فاکتور بگیریم. اگه فاکتور نگیریم، با اون میزانِ بار بیشتر به برده‌های مصری در حال ساخت اهرام ثلاثه تشابه داشت تا هیولاهای یونانی. به‌هرحال، دختر کارت توی دستشو روی اسکنر ورودی مترو می‌چرخوند، می‌کوبید و می‌مالید (!) تا محض رضای دستگاه، صدای بوقی بیاد و رد بشه. ولی نمی‌شد و دختر؟ فقط آماده بود یکی اعتراض کنه تا دیگه به نگاه‌ِ خونین بسنده نکنه، کوله ـشو بکوبه تو صورتِ طرف. مردمم با اتکا بر غریزه خویش سکوت پیشه کرده بودن، در نتیجه تا چند فرسخ صف پشت سرش تشکیل شده بود که احدالناسی جرئت جیک‌زدن نداشت. بالاخره بعد از چندین دقیقه تلاش و مالش، دلاوری از بین مردم عامی به مثابه پرسیوس دو قدم عقب رفت، صداشو صاف کرد و گفت:

    - خانوم اون کارت بانکیتونه.


    خوبیش اینه‌که وقتی فهمید کارت اشتباه ـو داشته نیم‌ساعت می‌کوبیده رو اون بدبخت، دیگه نیازی بهش پیدا نکرد. از شرم آب شد، از شدت گرما تبخیر شد و وقتی دم مترو رسید با فرآیند تصعید به حالت جامد برگشت.



    + مدوسا یکی از هیولاهایِ یونانیـه که به جای مو مار داره و اگه باهاش چشم تو چشم بشین به سنگ تبدیل میشین.


    + چرا ما بیست‌و‌دو کیلو هر روز کول می‌کنیم؟ تا حداقل اگه مهندس و دکترهای خوبی نشدیم؛ حمالای خوبی بشیم.


    + از خواب بیدار شدم و از شدت ازدیادِ خرسا راه تنفس پیدا نمی‌کنم. یکی زیر کمرمه، اون یکی رو صورتمه، یکی کلاً رومه (استغفرالله). و فکر می‌کنین راهِ‌حل من برای این وضعیت چیه؟ کم کردن تعداد خرسام؟ خیر. من میرم رو مبل می‌خوابم. راحت باشن بزرگواران. :|

  • ۲
  • نظرات [ ۰ ]
    • جاودان
    • جمعه ۵ آبان ۹۶
    در آن‌زمان که هنوز جادوگران را به جرمِ جادوگری می‌سوزاندند یا حتی پیش‌تر از آن، در دوره‌ای که خدایان یونان با ناک‌اوت کردنِ خدایان نورس و ایرانی و هندی بر جهان حکمرانی می‌کردند و حتی چند قدم قبل‌تر از آن زمانی که الف‌ها هنوز زمین را ترک نکرده بودند و دورف‌ها به صورت نژادی مستقل آزاده می‌زیستند، "ماه‌زدگان" را دیوانه می‌پنداشتند. تفسیرِ نادرست ـی نیست. ماه‌زده دلش برای رخ ماه رفته، "مجنون" شده. ولی برخلافِ توضیحاتِ ویکی‌پدیا، mentally ill نیست. صرفاً عاشق است. ماه‌زده عشقش را به ماه می‌دهد و جادویش را از آن می‌گیرد.
    مجمع هم که از اسمَش پیداست، به محلِ تجمع عده‌ای می‌گویند. محلِ تجمعِ دیوانگان را چه می‌گویند؟ تیمارستان. دارالمجانین. اما بی‌ذکرِ نام دلبر که نمی‌شود. همین شد که اینجا مجمعِ دیوانگان شد و منِ ماه‌زده، تنها ساکنش.