هوس سفر نداری..؟ - من که دارم. -

بالثا، بیا دستمو بگیر. ببر. کتابا راه‌‌های خوبی برای فرار نیستن. تموم میشن. سریال‌ ـا، فیلم ‌ـا و پیاده‌رو‌های این شهر هم همینطور. تاثیر قرص ـا موقتی و دردِ بعدِ مستی حتی بیشتره.
بالثا، باز کن اون بالاتو. مگه جز پرواز کردن تا شباهنگ، راهی می‌مونه؟
  • ۳
  • نظرات [ ۳ ]
    • جاودان
    • شنبه ۲۳ دی ۹۶

    بعد که اومدیم بیرون خندیدم بهش، که تو می‌تونی ادعا کنی عاشق رقص انگشتاش شدی.

    معجزه اصلاً اهل رقیق کردنِ احساساتش نیست. هر حرکت دستش، هر تابی که به گردنش می‌دهد و گشاد و تنگ شدن چشمانش فریادی ـست از آنچه در دلش می‌گذرد. امکان ندارد خشمگین باشد و نفهمی. نمی‌شود خوشحال باشد و جیغ نزند و بلند بلند نخندد. محال است غمگین باشد و چشم‌هایش اشکی نشود. خنده‌هایش زنگ مصنوعی بودن نگیرند. و این روزها، ماه‌ها، [سال‌ها؟] که عاشق است.. مگر می‌شود نفهمی که  دلداری گوشه‌ای در انتظار دارد؟

    امروز تالاروحدت نشسته بودیم و زیبا‌ترین صحنه سالن دست‌های هماهنگی که با ساز‌ها می‌رقصیدند نبود. روشن‌ترین صحنه سالن دخترکی بود که چشم‌هایش در آن تاریکی برق می‌زدند. که دست‌هایش مشت می‌شدند، به صندلی چنگ می‌زدند و نگاهش را لحظه‌ای از صحنه نمی‌گرفت. دلدار را می‌دید لبانش به لبخند وا می‌شدند و با مونث‌های کنار یارش چین به جبین می‌انداخت. آن لحظات مگر می‌شد دوستش نداشت؟ مگر می‌شد نپرستید اینگونه بی‌دلی را؟

    که دیوارها از کل عاشقانه شعر‌های درون نگاهش می‌لرزید.. حال دلبر می‌خواهد بخواندشان یا نخواند.


    + تولدت مبارک خواهرک. :) قرار نبود پست تولدت درمورد تو و تانژانت باشه. نمی‌دونم چرا شد. :)) ولی وقتی می‌بینیش و خوشحال‌ترینی.. دوستتون دارم. :] خوشحال و عاشق فسیل شین به پای هم. 


  • ۷
  • نظرات [ ۱ ]
    • جاودان
    • جمعه ۲۲ دی ۹۶
    در آن‌زمان که هنوز جادوگران را به جرمِ جادوگری می‌سوزاندند یا حتی پیش‌تر از آن، در دوره‌ای که خدایان یونان با ناک‌اوت کردنِ خدایان نورس و ایرانی و هندی بر جهان حکمرانی می‌کردند و حتی چند قدم قبل‌تر از آن زمانی که الف‌ها هنوز زمین را ترک نکرده بودند و دورف‌ها به صورت نژادی مستقل آزاده می‌زیستند، "ماه‌زدگان" را دیوانه می‌پنداشتند. تفسیرِ نادرست ـی نیست. ماه‌زده دلش برای رخ ماه رفته، "مجنون" شده. ولی برخلافِ توضیحاتِ ویکی‌پدیا، mentally ill نیست. صرفاً عاشق است. ماه‌زده عشقش را به ماه می‌دهد و جادویش را از آن می‌گیرد.
    مجمع هم که از اسمَش پیداست، به محلِ تجمع عده‌ای می‌گویند. محلِ تجمعِ دیوانگان را چه می‌گویند؟ تیمارستان. دارالمجانین. اما بی‌ذکرِ نام دلبر که نمی‌شود. همین شد که اینجا مجمعِ دیوانگان شد و منِ ماه‌زده، تنها ساکنش.