لعنت خرسای‌قطبیِ‌پرنده بر صدات، انگلیسی زبان‌ها و تعدد کلمه "love" در آهنگاشون.

او هم بلد است لب‌هایت را؟ طوری که نیمه‌بازند و زبانت که می‌آید پشتِ دندان‌هایت برای تلفظِ لام؟ می‌داند چه شگفت‌انگیز لام‌هایت را تلفظ می‌کنی؟
می‌داند هنگام تلفظ واو دندان‌هایت چه دلبرانه لب‌ِ پایینت را لمس می‌کنند؟ خبر دارد که بعد از لام‌‌‌هایت آوا چه زیبا می‌نشیند؟ اگر آ باشد که چه بهتر. او هم وقتی در چشمانش خیره‌ای و می‌خوانی چشمانش منحرف لب‌هایت می‌شود..؟
این نقطه سیاه در صفحه سفید..

+ از چارشنبه شب تا حالا، این صحنه توی ذهنم رو دورِ تکراره و من.. ذره‌ای تمرکز ندارم. 
  • ۵
  • نظرات [ ۰ ]
    • جاودان
    • جمعه ۸ دی ۹۶

    من؟ خشمگینم.

    فکر می‌کنم که یه دفعه دیگه انقلاب کنم، در ابعاد بزرگ‌تر. بیرون از درای این خونه و آپارتمان. خشم ـم از کل این جامعه لعنتیو تف کنم توی صورت خیابونای شهر. از این شهری که من برای یه کتابخونه رفتن باید هفت‌خوانِ رستم و دوازده خوانِ هرکولو رد کنم. توی خونه در جوابِ "کتاب‌خونه می‌خوای بری چی کار؟" فریاد بکشم، سر مشاوری که میگه "چون دخترین تا ساعت شیش بیشتر نمی‌تونیم کاری کنیم." جیغ بزنم و آخر سر چهارزانو در کتاب‌خونه‌ای که برای مذکرا تمام هفته تا دوازده بازه بشینم و فک کنم، چرا قسمت بانوان کتاب‌خونه نـــهـــــایتاً تا ساعت هشت و اونم به جز پنج‌شنبه جمعه ـس؟ دخترا کنکور نمیدن؟ امتحان ندارن؟ میان‌ترم قرار نیست بدن؟

    و این تنها جایی نبوده که من همینطوری کز کردم و فکر کردم. من در کل استخرایی که سانسای شیش به بعدشون مردونه ـس، به کل باشگاهایی که براشون زن شاغل تعریف نشده، در آموزشگاهی که بخش بانوان ـشو بعد غروب تعطیل می‌کرده و زیر کل نگاه مردمِ معتقد به "دختر تنها بعد غروب چرا بیرونه؟" گریه کردم. به تمام زنای شاغل.. به تمام دخترای دانش‌آموز.. به کل خشمی که خفه میشه و اعتراضی که حتی فکر نمی‌کنیم بهش دیگه..
    لعنت به این وضعیت.
  • ۸
  • نظرات [ ۵ ]
    • جاودان
    • جمعه ۸ دی ۹۶
    در آن‌زمان که هنوز جادوگران را به جرمِ جادوگری می‌سوزاندند یا حتی پیش‌تر از آن، در دوره‌ای که خدایان یونان با ناک‌اوت کردنِ خدایان نورس و ایرانی و هندی بر جهان حکمرانی می‌کردند و حتی چند قدم قبل‌تر از آن زمانی که الف‌ها هنوز زمین را ترک نکرده بودند و دورف‌ها به صورت نژادی مستقل آزاده می‌زیستند، "ماه‌زدگان" را دیوانه می‌پنداشتند. تفسیرِ نادرست ـی نیست. ماه‌زده دلش برای رخ ماه رفته، "مجنون" شده. ولی برخلافِ توضیحاتِ ویکی‌پدیا، mentally ill نیست. صرفاً عاشق است. ماه‌زده عشقش را به ماه می‌دهد و جادویش را از آن می‌گیرد.
    مجمع هم که از اسمَش پیداست، به محلِ تجمع عده‌ای می‌گویند. محلِ تجمعِ دیوانگان را چه می‌گویند؟ تیمارستان. دارالمجانین. اما بی‌ذکرِ نام دلبر که نمی‌شود. همین شد که اینجا مجمعِ دیوانگان شد و منِ ماه‌زده، تنها ساکنش.